بيائيد از اين لحظه هر كاري كه مي توانيم براي كاهش تصادف انجام دهيم. رانندگي تعيين كننده ترين لحظات زندگي است ، در اين لحظات به هوش و متمركز باشيم. هيچگاه و تحت هيچ اجباري وقتي خواب آلود يا عصباني هستيم رانندگي نكنيم. با افزايش آگاهي خود و اطرافيان مي توانيم گام هاي موثري در كاهش تصادف هاي خانمانسوز برداريم.

قلب های طلایی 11

قلب های طلایی با انگیزه ی دریافت پاسخ، نیكی نمی كنند اما متأسفانه، خوبی ها و نیكی ها در این دنیا معمولاً بدون پاسخ نمی ماند. متأسفانه، از این جهت كه نیكوكاران خالص، انتظار پاسخی برای كارهای خود ندارند اما خداوند مهربان، بدهكار به بندگان نمی ماند حتی در این دنیا.
همنوع می گفت:
دیشب، یك شب زمستانی بسیار سرد بود و من شب را به مدت پنج ساعت در اتوبوسی سرد به مقصد شهر زندگی ام گذراندم. هوا تازه روشن شده بود كه رسیدم، دیگر فرصتی برای رفتن به منزل و استراحت نبود. مستقیم به محل كار رفتم و با خستگی زیاد شروع به كار فكری نمودم تا ساعت هشت شب. پس از 13 ساعت، محل كار را ترك كردم بسیار خسته به سوی منزل حركت كردم و خسته تر از قبل نزدیكی خانه، سر راه به تلفن عمومی رفتم شروع به تلفن زدن به دوستم نمودم. در حالی كه می خواستم آنجا را ترك كنم خانمی را دیدم كه از كارت تلفن اجاره ای آقایی كه همیشه آنجا بود استفاده كرده بود و در حال محاسبه ی مبلغ پرداختی بود آقا می گفت رقم مكالمه ضربدر دو می شود و خانم در حالی كه  مبلغ را می پرداخت گفت آقا پولی برایم نماند مسیرم بسیار دور است. من ناگهان به آن آقا نگاه كردم چشمكی زدم دستم را دراز كردم كتفش را فشردم كه او از خانم پولی دریافت ننماید متأسفانه متوجه نشد كه نشد. مجبور شدم حرف بزنم و به خانم گفتم همشیره بفرمایید اگر همراهتان پول كم باقی مانده من هم داداش شما هستم من تقدیم می كنم بفرمایید. خانم نپذیرفت و پس از پرداخت وجه، سریع رفت.
آقای سومی نیز كه تقریباً بیش از 50 سال سن داشت نظاره گر بود. من خیلی متأسف شدم كه آن فرصت را در آخرین دقایق روز جهت خدمت به همنوع از دست دادم و خسته تر شدم. به آن آقایی كه كارت تلفن اجاره می داد با گلایه عرض كردم من كه اشاره كردم... . او گفت از این ها زیادند گفتم یعنی چه ... ما در راه خدا انجام می دهیم ... آقای سومی وارد بحث شد ایشان گفتند خدا عوض می دهد... و شروع كرد به نصیحت گرمی كردند. من بوی یك قلب طلایی را دوباره شنیدم ... دو خاطره تعریف كردند:
اولی. من معلم بودم دانش آموزی با وضعیت اقتصادی خراب شاگرد من بود او را از نظر اقتصادی كمك می كردم تا موفق شد درسش را بخواند سال ها گذشت... چون كوهنورد بودم (و هستم) روزی در كوه های مرزی كشور راه را گم كردم و به سیم خاردارهای مرزی كشور برخوردم پلیس مرا دستگیر كرد به من دستبند زدند و بازداشت نمودند و ساعاتی بعد نزد قاضی بردند تا...(تا این جملات را شنیدم تا آخر داستان را خواندم چشمانم پر از اشك شد بدنم به لرزه افتاد كه ادامه داد) تا قاضی مرا دید فریاد زد دستبند را باز كنید این شخص را من می شناسم او امكان ندارد فرد ناسالمی باشد نزدیكتر كه رفتم او ادامه داد من همان دانش آموز مستمند شمایم ... و محترمانه موضوع را سریع بررسی و من را آزاد كردند...(در حالی كه این داستان را می شنیدم مكرر با صدایی آرام می گفتم یا خدا یا خدا یا خدا...)
ایشان ادامه دادند امكان ندارد خوبی از بین برود كه اینجا من ناگه قیافه ای جدی گرفتم می خواستم بگویم كه البته نیكی نباید با چشمداشت انجام شود كه دیگر نیكی نیست بلكه معامله و تجارت است كه بلافاصله او ادامه داد البته نباید... پس از ادای همین جمله ای كه من در ذهن داشتم گفت و لیكن خدا می بیند و پاداش می دهد... . به او گفتم من دیشب نخوابیده ام و اینقدر خسته بودم كه حد نداشت ولی تمام خستگی ام را رفع نمودید به من انرژی دادید... .
و خاطره دوم اش را چنین تعریف كرد: مدتی بدلیل تعطیلی دانشگاه ها من مسئول منطقه كوهنوردی شمال تهران بودم آنجا به جای دستوردهی مانند كارگرها خود، جدی كار می كردم تا اینكه روزی شخصی مرا صدا زد و گفت از تو خوشم آمده خانه ای دارم در مركز شهر تهران و می خواهم آن را بفروشم البته به تو(!) من گفتم من پولی ندارم گفت قسطی و قرار گذاشت آمدیم خانه را دیدیم خانه ای بزرگ در منطقه ای مركز شهر را با بهایی نازل به صورت قسطی به من فروخت و من هم همان خانه را به صورت خیریه ای خوابگاه دانشجویان و ورزشكاران بی بضاعت نموده ام ... ادامه داد خداوند نیكی ها را پاسخ می دهد. به او گفتم بلی چنین است خستگی ام رفع شد خدا سعادت بدهد از شماها درس بگیریم... . به خانه آمدم و این خاطره ی شیرین را مكتوب نمودم وقتی به آخر جملاتم رسیدم مجری در تلویزیون این شعر را خواند(!) :
مردان خدا پرده ی پندار دریدند                یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند      هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
......

آمار بازدید

627384
امروز
دیروز
بازدید کل
11
406
627384